امتیاز کاربران

Star InactiveStar InactiveStar InactiveStar InactiveStar Inactive

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 4.00 (1 نظر)

امتیاز کاربران

Star InactiveStar InactiveStar InactiveStar InactiveStar Inactive

مارك البيون در كتاب خود تحت عنوان  «ساختن زندگي و امرار معاش» به تحقیق جالبی اشاره کرده است.

 

در سال 1960، از 1500 نفر از فارغ التحصيلان دانشكده بازرگاني پرسیدند به دنبال علایقتان می روید یا پول.

1245 نفر گفتند می رویم اول پول دربیاوریم سپس به علایقمان برسیم.

و فقط 255 نفر پیدا شدند که گفتند علایق شخصی شان را در اولویت قرار می دهند.

چه درصدي در هر گروه وجود داشت؟ از 1500 فارغ التحصيل در مطالعه مورد نظر، كساني كه در گروه الف « اول پول» بودند 83 درصدكل يا 1245 نفر را تشكيل مي دادند. گروه ب « اول علاقه» يعني جمعاً 17 درصد يا 255 نفر بودند.

پس از بيست سال از جمع آن 1500 نفر، 101 نفر ميليونر شدند. يك نفر از گروه «الف» و 100 نفر از گروه «ب» بودند.

 

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 2.00 (1 نظر)

امتیاز کاربران

Star InactiveStar InactiveStar InactiveStar InactiveStar Inactive

معلم چو آمد، به ناگه کلاس؛

چو شهری فروخفته خاموش شد

سخن های ناگفته کودکان

به لب نارسیده فراموش شد

سكوت كلاس غم آلوده را

صدای درشت معلم شکست

ز جا احمدک جست و بند دلش

بدین بی خبر بانگ ناگه گسست

بیا احمدک، درس دیروز را

بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت

ولی احمدک درس نا خوانده بود

به جز آنچه دیروز آنجا شنفت


عرق چون شتابان سرشک یتیم

خطوط خجالت به رویش نگاشت

لباس پر از وصله و ژنده اش

به روی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت،

بنی آدم اعضای یکدیگرند

وجودش به یکباره فریاد کرد،

که در آفرینش ز یک گوهرند

در اقلیم ما رنچ بر مردمان؛

زبان دلش گفت بی اختیار

چو عضوی بدرد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز ، کز ،تو کز وای یادش نبود

جهان پیش چشمش سیه پوش شد

سرش را به سنگینی از روی شرم

بپائین بیفکند و خاموش شد

ز چشم معلم شراری جهید

نماینده آتش خشم او

درونش پر از نفرت و کینه گشت

غضب می درخشید درچشم او

چرا احمدِ  کودنِ بی شعور،

معلم بگفتا به لحن گران

نخواند ی چنین درس سهل و روان ،

مگر چیست فرق تو با دیگران

عرق از جبین احمدک پاک کرد

خدایا چه می گوید آموزگار

نمی بیند آیا که دراین میان

بود فرق ما بین دار و ندار

به آهستگی احمد بی نوا

چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آنها به دامان مادر خوشند

و من بی وجودش نهم سر به خاک

به آنها جز از روی مهر و خوشی

نگفته کسی تا کنون یک سخن

ندارند کاری بجز خورد و خواب

به مال پدر تکیه دارند و من


من از روی اجبار و از ترس مرگ

کشیدم از آن درس بگذشته دست

کنم با پدر پینه دوزی و کار

ببین دست پر پینه ام شاهد است


سخن های او را معلم برید

هنوز او سخن های بسیار داشت

دلی از ستم های ظالم نژند

دلی بس ستم دیده و زار داشت


معلم بکوبید پا بر زمین،

که این پیک قلبی پر از کینه است

بمن چه که مادر زکف داده ای ؟

به من چه که دستت پر از پینه است

یکی پیش ناظم رود با شتاب

به همراه خود یک فلک آورد

نماید پر از پینه پاهای او

ز چوبی که بهر کتک آورد

دل احمد آزرده و ریش گشت

چو او این سخن از معلم شنفت

ز چشمان او کور سویی جهید

به یاد آمدش شعر سعدی و گفت


ببین ، یادم آمد، دمی صبر کن

تامل ، خدا را ، تامل ، دمی

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی!

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 0.00 (0 نظر)

امتیاز کاربران

Star InactiveStar InactiveStar InactiveStar InactiveStar Inactive

* دکتر محمود سریع‌القلم ( ا ستاد دانشگاه شهید بهشتی )

چه اتفاقی می‌افتد وقتی یک فرد غیرمتخصص و بی‌تجربه بر مصدر کار و سمتی قرار می‌گیرد؟ حتی با یک نگاه عمومی، می‌توان پیامدهای زیر را تصور کرد:

1- وارونه جلوه دادن واقعیت‌ها
2- نمایش، ظاهرسازی و دروغ‌های پی‌درپی
3- به هدر رفتن منابع و سرمایه
4- بهره‌برداری ماهرانه از سنت و صنعت چاپلوسی برای حفظ سمت
5- سقوط کارآمدی در کار و مجموعه‌ سازمانی
6- به حاشیه راندن افراد متخصص و مجرب در مجموعه سازمانی
7- جایگزینی تبلیغات و هیاهو با مدیریت عقلانیت
8- به‌کارگیری زیرمجموعه بی‌تجربه و ناکارآمد
9- خلاقیت مخرب برای تداوم مدیریت
10- لذت مخفی شده از امکانات مالی و غیرمالی گسترده
از آنجا که بشر هر فکر و هر کاری را می‌تواند هنرمندانه و حتی معقول توجیه کند، اجرا و پیامدهای ده‌گانه‌ فوق به راحتی قابل تصور است. معمولا افراد توانا که در چارچوب اصولی مستحکم کار و زندگی می‌کنند، تبلیغ نمی‌کنند چون نیازی به تبلیغ ندارند. اتومبیل پيكان را با بنز مقایسه کنید. شرکت و کارخانه بنز معمولا فقط شرایط خرید اتومبیل خود را تبلیغ می‌کند و نیازی به تبلیغ کیفیت و استحکام فرآورده‌ خود ندارد. این در حالی است که اتومبیل پيكان تا آخرين روزهاي عمر خود همیشه در حال دفاع کردن و اثبات خود بود تا شاید مورد توجه قرار گیرد. پس از گذشت نیم قرن از فعالیت صنعتی و اقتصادی عالی‌نسب‌ها و خسروشاهی‌ها، هنوز در محافل تخصصی از بلنداندیشی و مهارت این کارآفرینان تمجید می‌شود. در گذشته وقتی شخصی به سمت ریاست دانشگاه یا دانشکده یا بانک و موسسه‌ای انتصاب می‌شد همه از دقت و شایستگی سخن می‌گفتند؛ در سال 2011، تولید ناخالص داخلی برزیل (2493 میلیارد دلار) از تولید ناخالص داخلی انگلستان (2418) فراتر رفت و برزیل معرف کشوری مانند اقیانوس آرام شد که با فکر و تلاش و کارآمدی همچنان در جهان اعتبار و احترام کسب می‌کند و نیازی به تبلیغ خود ندارد. اعتماد به نفس، شأن می‌آورد؛ زیرا کار و تولید و خلاقیت خود تبلیغ است و نیازی به بیان آن نیست. از آنجا که بسیاری از مدیران کشورهای جهان سوم به صورت تصادفی و عموما نه بر اساس شایستگی در جایگاه خود قرار گرفته‌اند، مرتب در حال تبلیغ و تحقق امور کوتاه‌مدت هستند که جنبه نمایشی و ظاهری آن بیشتر باشد. 
یکی از توهمات مخرب در این کشورها، فکر سپردن امور به افراد کوچک در پستهای بزرگ است که نه تجربه دارند و نه هنوز دانش آنها محک خورده است. وقتی اینگونه افراد سمتی پنجاه برابر دانش و تجربه خود در اختیار می‌گیرد، غرایز او به طور طبیعی او را مجبور می‌کند تا برای حفظ سمت از هر آنچه که در مخزن حیله‌های بشری وجود دارد استفاده کند. این مخزن حیله از ظاهر گرفته تا جملات و اقدامات را شامل می‌شود.
در علم جامع شناسی گفته می‌شود انسان‌ها عمدتا محصول ساختارها هستند و رفتار آنها تابع مقتضیات و قواعد ساختارهایی است که در آن زندگی می‌کنند. وقتی ساختاری، اولویت را به افراد کوچک ( فاقد صلاحیتهای حرفه ای لازم) می‌دهد به طور طبیعی باید در انتظار عملکردهای ضعیف، قضاوت‌های بی‌پایه، دانش محدود، تصمیم‌گیری اشتباه و کوتاه‌مدت، سخنان نسنجیده و پیامدهای منفی که بلکه ده‌ها سال بعد معلوم شود، باشد. اولین کار غیراخلاقی که صورت می‌پذیرد، گماردن افراد کم‌صلاحیت و فاقد صلاحیت در صدر امور است. چه نهادی که سمت را اعطا می‌کند و چه فردی که بدون صلاحیت مسوولیت را می‌پذیرد، هر دو کار غیراخلاقی می‌کنند. مرز بین غیراخلاقی و غیرعقلانی بسیار ظریف است. کاری خارج از قواعد و اصول چه در رانندگی و چه در وزارت و مدیریت، خلاف اخلاق و عقل است. پرتاب زباله از اتومبیل و انتصاب یک سفیر که در طول عمر خود، دو کتاب نخوانده است هر دو کاری غیرمسوولانه و خلاف اخلاق هستند چون به جامعه، حقوق انسان‌های دیگر و مصلحت عمومی لطمه می‌زند و حریم‌های اجتماعی را مخدوش می‌کند. 

جالب اینکه در گذشته، صنعتگر، تاجر، مدیر، استاد دانشگاه، وزیر، نویسنده و خبرنگار از اینکه دیگران نسبت به او چه تصویری دارند حساس بود و سعی می‌کرد احترام و اعتبار خود را حفظ کند. در گذشته در کنار تحصیلات دانشگاهی، شخص شخصیت هم پیدا می‌کرد. هم اکنون عمدتا دانشگاه به یک نهاد انتقال مواد خام کهنه تبدیل شده است. بخشی از علیت این وضعیت نسل جدید، فقدان ارتباطات بین‌المللی برای محک خوردن از یک طرف و اولویت پیدا کردن مواضع سیاسی بر تخصص از طرف دیگر است. 
تخصص پیدا کردن حداقل نتیجه بیست سال زحمت است ولی مکتوم ماندن و اتخاذ مواضع مورد وثوق برای دستیابی به امکانات و سمت‌ها چندان انرژی نمی‌خواهد.


یک مهندس متبحر، یک نویسنده زبده، یک صنعتگر موفق و یک مدیرهوشمند محتاج چاپلوسی، هیاهو، تبلیغ، دروغ‌گویی و تخریب دیگران نیست تا آنکه استوار و قائم باقی بماند. فرد ضعیف و بدون پشتوانه باید دائما نمایش دهد تا مورد توجه قرار گیرد. ساعت رولکس نیازی به تبلیغ و نمایش ندارد چون کیفیت آن، اعتماد و احترام می‌آورد. ساعت رولکس قائم به خود است و نیازی به تخریب ساعت‌های مهم دیگر ندارد اما تا زمانی که پیکان تخریب نشود، فلان خودرو داخلي اهمیت پیدا نمی‌کند. رابطه میان انسان‌ها هم به این صورت است و به همین دلیل جامعه سالم و جامعه اخلاقی، جامعه‌ای است که در آن باسوادترین‌ها، سیرترین‌ها، متخصص‌ترین‌ها و با اصالت‌ترین‌ها بر مصدر امور باشند تا حتی در خلوت، اصول و اعتقادات و آداب و اخلاق را رعایت کنند و برای دیگران الگو باشند. معمولا سال‌ها بلکه دهه‌ها می‌گذرد تا سجایای اخلاقی، افق بینش و عملکردهای ماندنی انسان‌های بزرگ شناخته شود. به نظر می‌رسد نسل‌های فعلی حتی قبل از دوره‌ میانسالی‌شان، تمامی نقيصه‌هاي خود را نمایان کنند.

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 4.83 (3 نظر)

امتیاز کاربران

Star InactiveStar InactiveStar InactiveStar InactiveStar Inactive

 

BILL GATES in a restaurant.
After eating, he gave 5$ to the waiter as a tip.
The waiter had a strange look on his face after the tip.
Gates realized & asked: "What happened?"
Waiter: "I'm just amazed because on the same table your son gave another waiter a tip of 500$... & you... his Father... the richest man in the world... only gave me 5$...???"
Gates Smiled & Replied With Meaningful words:
"He is Son of the world's richest man... but I am the son of a wood cutter...!!!"
Remember:
Never Forget Your Past... It's Your Best Teacher..!!!

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 0.00 (0 نظر)

مطالب تصادفی

کدام شرکتها نابود می شوند؟

22-09-1389

جمله معروفی از پیتر دراکر بیان می دارد که " شرکتهای عصر حاضر دو دسته اند؛ شرکتهائی که به فعالیت ادامه می دهند و شرکتهائی که نابود می شوند" در تفسیر...

ادامه

راز موفقیت

27-07-1389

از «فورد» ميلياردر معروف آمريكايي و صاحب يكي از بزرگترين كارخانه هاي سازنده انواع اتومبيل در آمريكا پرسيدند: «اگر شما فردا صبح از خواب بيدار شويد و ببينيد تمام ثروت...

ادامه

اول انتخاب بعد حرکت

09-05-1390

در کتابهای متعددی که در سالهای اخیر در زمینه مدیریت سازمانها نوشته شده است یا کارآفرینان و مدیران برتر توصیه کرده اند، یک نکته مشترک دیده می شود: ابتدا سرنشینان مناسبی...

ادامه
Go to top